اي كاش من هم يك همچین برادري بودم
 
درباره وبلاگ


wellcome to my blog
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 71
بازدید هفته : 125
بازدید ماه : 119
بازدید کل : 123655
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 41
تعداد آنلاین : 1



دنیا از نگاه من
wellcome




پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: ” اين ماشين مال شماست ، آقا؟”
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است”.
پسر متعجب شد و گفت: “منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش…”
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند.
او مي خواست آرزو كند كه اي كاش او هم يك همچین برادري داشت.

اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد: ” اي كاش من هم يك همچین برادري بودم.”

پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: “دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟”
“اوه بله، دوست دارم.”
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: “آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟”
پل لبخند زد.
او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود ... پسر گفت: ” بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.”

پسر از پله ها بالا دويد.
چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود.
سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :
” اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد … اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني.”

پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند!



نظرات شما عزیزان:

milad
ساعت17:16---10 خرداد 1390
Dar Zemn Matlab Khande Dar Yeki Bishtar Nist
Oonam Vase Tanavo Gozashtam. Aksaresh Love e


Milad
ساعت12:00---10 خرداد 1390
Salam Ayda Jan
Ba Esme Zir Link Kon Lotfan

XxX جدید ترین های روز دنیا - عکس - شعر XxX


مسلم
ساعت0:52---10 خرداد 1390
آیدا خانم خیلی عالیه
آفرین


sina
ساعت20:56---9 خرداد 1390
salam
khobe weblage khobi dari
dus dashti linket konam khabaram kon
moafag bashi


yaser
ساعت20:02---9 خرداد 1390
ali bud matalebe khubi darin

yaser az tabriz


ادی یوخ
ساعت19:40---9 خرداد 1390
سلام
داستان جالبی بود و قشنگ / ای کاش همه همچین برادری باشیم
وبلاگ قشنگی داری موفق و پیروز باشی


سهیل
ساعت19:40---9 خرداد 1390
سلام بر شما وبلاگ نویس نوجوان
امیدواری شما قابل تحسینه، واقعا مطالبه زیبایی داری، با این سن مطمئن باش وبلاگت در مقایسه با سایر وبلاگ ها از بالاترین امتیاز برخورداره
بهت تبریک میگم
منتظر مطالب جدید و جالب و خواندنی شما هستیم.
موفق باشید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:داستان,پسربچه,ویلچر,گردش, :: 17:32 ::  نويسنده : aydaa